گاو و یا شتری که کوهان وی مانند کوه باشد، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، بزرگ کوهان، (فرهنگ فارسی معین) : فرستاده برجدری آمد برون یکی بادپی کوه کوهان هیون، اسدی، جمازۀ راهرو، کوه کوهان ... (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین)
گاو و یا شتری که کوهان وی مانند کوه باشد، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، بزرگ کوهان، (فرهنگ فارسی معین) : فرستاده برجدری آمد برون یکی بادپی کوه کوهان هیون، اسدی، جمازۀ راهرو، کوه کوهان ... (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین)
دارای قوت و قدرت کوه. پرزور. (از فرهنگ فارسی معین) : مرکبان کوه توان بر مثال کشتیهای گران در آن دریا سیاحت می کردند. (جوامعالحکایات از فرهنگ فارسی معین)
دارای قوت و قدرت کوه. پرزور. (از فرهنگ فارسی معین) : مرکبان کوه توان بر مثال کشتیهای گران در آن دریا سیاحت می کردند. (جوامعالحکایات از فرهنگ فارسی معین)
یعنی کوهکن و کان به معنی کنده نیز آمده و به فتح کاف مرادف کن، لیکن از ضرورت شعر است، (آنندراج)، کوهکن، کهکان، (فرهنگ فارسی معین) : ز آرزوی کف راد تو ز کان گهر گهر برآمد بی کوه کان و بی میتین، فرخی (از آنندراج)
یعنی کوهکن و کان به معنی کنده نیز آمده و به فتح کاف مرادف کن، لیکن از ضرورت شعر است، (آنندراج)، کوهکن، کهکان، (فرهنگ فارسی معین) : ز آرزوی کف راد تو ز کان گهر گهر برآمد بی کوه کان و بی میتین، فرخی (از آنندراج)